امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

روزگار من و بهادر

یک حس خوب

نذر دارم که روز تولد امیرالمونین با بهادر گلم میریم شیرینی و ابمیوه میخریم میبیریم شیرخوارگاه تا دوستای گلی که همس تو هستن در شادی ما شریک بشن و دهنشون شیرین بشه امروز هم مثل سه سال گذشته راهی خرید شیرینی شدیم بابا شاهد کاری برایش پیش اومد و نرسید همراهیمون کنه برای همین با مامان شهین رفتیم از مغازه پسر داییم شیرینی خریدیم و رفتیم شیرخوارگاه دست در دستت نذرمون رو ادا کردیم و برگشتیم به خانه واقعا حس خوبیه و خوب تر از اون اینه که وقتی من عصر رسیدم سرکار یک جعبه شیرینی روی میز بود که به مناسبت مولود کعبه خریده بودن و دقیقا همون شیرینی که من برای بچه های بی سرپرست خریده بودم ببین چقدر زود دهن من هم شیرین شد  میگن خداوند به هر کسی به ...
24 ارديبهشت 1393

تولد 3 سالگی و سفر به مشهد

از زمان سال تحویل که چشمم به حرم امام رضا افتاد و دلم لرزید نذر کردم که روز تولدت مشهد در کنار حرم اقا باشم و بهترین هدیه تولد رو از امام رضا بگیریم بالاخره روز 2 اردیبهشت طلبیده شدیم و سوار بر قطار راهی مشهد شدیم هم من و هم بابا شاهد دلمون پر پر میکرد تا اینکه صبح  ساعت 7 رسیدیم اول برای استراحت به هتل رفتیم ولی مگه دلمون طاقت میورد که استراحت کنیم سریع لباس هامونو عوض کردیم رفتیم به سمت حرم در راه وقتی نگاهم به  گنبد طلایی افتاد همون لحظه برای همه بچه ها برای همه مامان های منتظر دعا کردم برای شادی دلشون همین طور که نزدیک تر میشدم از خود بی خود میشدم اشک خوشحالی بود صورتم رو خیس کرده بود نگاهی به بابا شاهد انداختم همون حال ر...
9 ارديبهشت 1393

درخت بهادر

چند وقت پیش که به باغ بابا بزرگی رفتیم تا درختی که پسرم با دستان خودش کاشته بود رو اب دهیم دیدیم که درخت پر از گل رز شده گل های صورتی که مانند خودت زیبا بودن خیلی خوشحال شدم اخه وقتی تو با دستت این گل رو میکاشتی با درختش عهد بستم که هر چی این درخت بزرگ تر و سر حال تر میشود تو هم خوب خوب بشی و حالا میبینم خیلی سریع به گل نشسته ای ثمره زندگیم بهادر جانم درخت ارزوهایت همیشه سبز و جاودان ماشاالله یادتون نره پسر بهاری من همیشه خندان باشی ...
9 ارديبهشت 1393
1